اشکهات رو پاک نکرده بودی. برات مهم نبود زن مانتو طرح دارِ روسری مشکی که از روبه‌رو می آمد، مثل دوتای قبلی با تعجب نگاهت کنه.
تووی اون لحظه هیچی برات اهمیت نداشت. موقع رد شدن از خیابون حتی نگاه نکردی چراغ قرمزه یا سبز. به دستی که کاغذ تبلیغ "حراج خانه ی سلینا" رو به سمتت می‌آورد توجهی نکردی و با شونه های افتاده و صورت خیست فقط جلو می‌رفتی. چندبار صدات کردم ولی سرت رو برنگردوندی. حتی سرعت قدمهات تغییر نکرد. نه موقعی که موتوری بوق زد و گفت "حواستُ جمع کن خانوم" نه موقعی که استین مانتوی ابی اسمونیت رو کشیدم.
حتی اگه خدا هم صدات میکرد. بغلت میکرد میگفت "قهر نکن دیگه." یه معجزه مینداخت جلوی پات هم اهمیتی نمی‌دادی.
اعتقادت رو چندوقت پیش از دست دادی. اعتقادت به خدا رو نمیگم. باورت به "همه چی یه روزی درست میشه" رو میگم. دقیق یادمه. انقدر شنگول بودی که یه قلپ از موهیتوی روبروت رو خوردم که ببینم سالمه یا نه. اگه دستت رو نمی‌گرفتم می‌رفتی هوا. همون لحظه، نه که بدترین اتفاق ممکن بیفته. نه. اتفاقا عادی ترین اتفاق افتاد و ایمانت به خوشی‌هایی که طول عمرشون بیشتر از نصف روزه رو از دست دادی.
ولی یه خواهش دارم. به درد مشترکمون ایمان داشته باش. آدمهایی که زخم های شبیه بهم دارن باید نزدیک هم باشن. من نزدیکت نباشم .‌. کی باشه گل من؟

در بابِ همون داستان همیشگی.

چرا هر چی من دوست دارم هی ازم دور میشه؟

نامبرده از دست خودش سیر شده. هِی چیپس تعارف نکنید.

رو ,یه ,هم ,صدات ,ولی ,می‌رفتی ,از دست ,دست دادی ,موقعی که ,نه موقعی ,ببینم سالمه

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

محصولات ضد ریزش و رویش مو دکتر خوش رج kosarmalayer طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل Blue horizon تـــــیم سایبری بـــــدر مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم قیمت سوپر فود nbs اطلاعات مربوط به چراغ ها و آویز توسعه قدرت اسپادان [مرز حقیقت]